باران بهاری

باران +بهاری***محبوب ترین،زیباترین و پاکترین باران بهاری تقدیم به همه دوست داران باران و بهار***

باران بهاری

باران +بهاری***محبوب ترین،زیباترین و پاکترین باران بهاری تقدیم به همه دوست داران باران و بهار***

تنها یک بار

باید که از جاده زندگی بگذرم 

تنها یک بار! 

پس اگر مهری توانم ورزید 

یا کار نیکویی انجام توانم داد 

برای هر کسی که باشد، 

بگذار هم اکنون باشد. 

به فردایش نگذارم 

یا نادیده اش نینگارم 

چرا که دیگر باره از این راه نخواهم گذشت.  

 

I expect to pass through life 

but once.If therefore,there 

be any kindness I can show 

or any good thing I can do 

to any fellow being,let me 

do it now,and not defer or 

neglect it,as I shall not pass 

thisway again 

باران بهاری

نوبت خورشید

صبح آمد و جهان معطر شد 

روشنی رسید و وقت شب سر شد 

از افق دو چشم روشن خورشید 

سوی آسمان به رنگ خاور شد 

باران بهاری

........

حبابی زیر پای دوست 

سرابی پیش چشم مردمان در راه 

نمی ماند کسی از ما  

در این دنیا و می ماند 

فقط دنیا ،فقط دنیا   

باران بهاری

شعر طبیعت...

 

  

باران بهاری

آخرش دریا

رها شو در میان لحظه ی بارانی دریا
صدا شو در کنار غرش ابر پر  باران
خیال بارش باران درون خلوتی تاریک تاریک
وشاید هسفر با جاده های دور و باریک
مثال قطره ها، آرام  و آهسته
روان شو در میان لحظه های آبی چشمه
که مقصد مقصدی زیباست
به سوی جویبار و رودها ،آخرش دریاست  

  

باران بهاری

به یاد سالهای کودکی

به مناسبت نزدیک شدن اول مهرماه، شروع سال تحصیلی و بازگشائی مدرسه ها شعر زیبای جناب آقای محمدعلی حریری جهرمی را با هم می خوانیم:

 

بازگرد ای خاطرات کودکی / بر سوار اسبهای چوبکی

خاطرات کودکی زیباترند / یادگاران کهن ماناترند

درسهای سال اول ساده بود / آب را بابا به سارا داده بود

درس پند آموز روباه و خروس / روبه مکار و دزد و چاپلوس

روز مهمانی کوکب خانم است / سفره پر از بوی نان گندم است

کاکلی گنجشککی باهوش بود / فیل نادانی برایش موش بود

باوجود سوز و سرمای شدید / ریزعلی پیراهن از تن می درید

تا درون نیمکت جا می شدیم / ما پر از تصمیم کبری می شدیم

پاک کن هایی ز پاکی داشتیم / یک تراش سرخ لاکی داشتیم

کیفمان چفتی به رنگ زرد داشت / دوشمان از حلقه هایش درد داشت

گرمی دستانمان از آه بود / برگ دفترها به رنگ کاه بود

همکلاسی های درد و رنج و کار / بچه های جامه های وصله دار

بچه های دکه سیگار سرد / کودکان کوچک اما مرد مرد

کاش هرگز زنگ تفریحی نبود / جمع بودن بود و تفریقی نبود

کاش می شد باز کوچک می شدیم / لااقل یک روز کودک می شدیم

یاد آن آموزگار ساده پوش / یاد آن گچ ها که بودش روی دوش

ای معلم نام و هم یادت بخیر / یاد درس آب و بابایت بخیر

ای دبستانی ترین احساس من / بازگرد این مشق ها را خط بزن  

 

باران بهاری

...........

نردبان زندگی ما و منی است 

عاقبت این نردبان افتادنی است 

لاجرم هر کس که بالاتر نشست 

استخوانش سخت تر خواهد شکست 

 

 

باران بهاری

تاریک و روشن

در میان یک ظلمت  

در دیار تاریکی 

شب همه سراسر بود  

 لحظه های نورانی آرزوی در سر بود 

 روزگاری ستاره ای تابید  

در دل آسمان ،پر نور  

از میان ابر و باد 

مژده ی روشنی می داد  

 

 باران بهاری

تا توانی مهربانی...

زمانی برای مهربانی بگذار 

که راهی به سوی شادکامی است 

زمانی برای خندیدن بگذار  

که موسیقی درون توست...  

  

باران بهاری

دوباره زندگی

و دوباره آفتاب و دوباره زندگی 

و رودها و چشمه ها جاری 

و ابرها و دنیا در حرکت 

و تولد و مرگ 

با هم  

و من و شما در راه 

و در واقعیت دنیا تنها 

وراه وبی راه پیش رو 

و آدمی در پی او 

و سلامی تازه به نور 

تا ننگرد به ما از دور 

  

باران بهاری

دل و دنیا

 دلم می گیرد از دنیای آدمهای کوچک 

زمین پر شد ز رویاهای آدمهای ناجور 

سلام خسته ی بلبل  

صدای خسته ی چشمه 

شب تاریک  

سیاهی مطلق مطلق 

دل ابر بهاری پر ز غوغاهای ناگفته 

خیال خستگی در سر  

همه در خلوتی تنها 

میان مردمان نامردمی مطلق 

حبابی زیر پای دوست 

سرابی پیش چشم مردمان در راه 

نمی ماند کسی از ما  

در این دنیا و می ماند 

فقط دنیا ،فقط دنیا 


  باران بهاری

بدون شرح

 

باران بهاری

پائیز در راه...

پنجره را باز کن  

صدایی به گوش می رسد و 

 سایه ای از دور نمایان

نه سایه اش تاریک و  

 نه صدایش گوش خراش

  سایه ای رنگارنگ و 

صدایی خیال انگیز 

آنچه گذشت و میگذرد

بهار است و تابستان  

مسافری در راه است  

فصل تازه ای دیگر  

سایه و صدا،

انگار رنگ پائیز است 

 

 

باران بهاری

لحظه ی غروب

دامن آسمان سرخ است 

چهره اش رو به تاریکی  

در دل آن مسافر تنها 

داغ غربت نمایان است 

جنگ بین ظلمت و نور است  

 آخرین نگاه خورشید است 

خوب که فکر می کنم انگار  

لحظه ی غروب امروز است  

  

 

باران بهاری 

  

سایه ای زیبا

آهسته آهسته گام برمی داشت 

شور و شوقش از دور پیدا بود 

لحظه ها لحظه هایی خیال انگیز 

سایه اش سایه ای زیبا 

در دلش کوله باری از دریا 

شعر می خواند و گام بر می داشت 

نامش ابر،تحفه اش باران ،شعرش رعد 

می آمد تا زمین را ز خواب بیدار کند. 

  

 

 باران بهاری

 

یا صاحب الزمان(عج)

جمعه ای دیگر در راه است و چشمان منتظران به راه

سالهای سال گذشت و جمعه های زیادی با آن 

آیا چشمان ما به جمال نورانیش منور خواهد شد 

یا ما هم مانند گذشتگان خواهیم رفت و  

یوسف فاطمه را نخواهیم دید. 

 شاید این جمعه بیاید....شاید 

 

 

باران بهاری

در انتظار باران بهاری

 مدتی است که چشمان زمین خاک آلود است و 

نگاهش به آسمان دوخته 

ولی از آن مسافر آشنا  

خبری نیست  

زمین خسته در حسرت سایه خنک مادر باران و  

مادر باران  

دلتنگ فرزند برومندش  

تا صورت خاک آلود زمین را نوازش کند.  

 

 باران بهاری

در انتظار گل نرگس

 

باران بهاری   

التماس دعا...

ماه عزیز میهمانی خدا هم کم کم داره به پایان می رسه  

امیدوارم که از لحظه لحظه اش به خوبی استفاده کرده  

باشید و از این لحظات آخر بیشتر از قبل استفاده کنید. 

لحظات روحانی و زیبای سحر و زمان تلاوت قرآن و به هنگام افطار از شما  

التماس دعا دارم.  

 

 

باران بهاری   

از دفتر خاطراتم...

چشمای منتظر به پیچ جاده  

دلهره های دل پاک و ساده 

پنجره ی باز و غروب پاییز 

نم نم بارون تو خیابون خیس 

یاد تو هر تنگ غروب تو قلب من می کوبه 

سهم من از با تو بودن طعم تلخ غروبه 

غروب همیشه واسه من نشونی از تو بوده 

برام یه یادگاری جز اون چیزی نبوده 

تو ذهن کوچه های آشنایی 

پر شده از پاییز تن طلایی  

تو نیستی و وجودم گرفته 

شاخه ی خشک پیچک تنهایی 

یاد تو هر تنگ غروب تو قلب من می کوبه 

سهم من از با تو بودن طعم تلخ غروبه 

غروب همیشه واسه من نشونی از تو بوده 

برام یه یادگاری جز اون چیزی نبوده   

 

 

باران بهاری