سالها در انتظار خورشید

شاید این جمعه بیاید شاید...   

سالهاست که زمین در انتظار طلوع خورشید است 

سالهاست که دانه ها در انتظار باریدن باران چشم به آسمان دوخته اند 

سالهاست که بوی بهار در کوچه های خسته پیچیده است 

سالهاست که بهار منتظر روزهای بهاری است 

کاش روزهایمان بهاری شود  

کاش باران امید ببارد 

کاش انتظار 

به لحظه 

آخر 

برسد 

...

باران،بهاری

رنگ باران

(ثروتمندی رو کرد به فقیری و گفت :
 من دوست داران و یاران بسیاری دارم و تو جز یک نفر همراه نداری!
مرد فقیر جواب داد :
آن یک نفر همراه به خاطر من همراه من است
و آن همه یاران و همراهان تو به خاطر ثروت تو همراه تو اند.)
باران هیچ ندارد و بی رنگ است
ولی نوید می دهد رنگارنگی روزهای بهاری را
باران،بهاری

وطنم...

(دوستت دارم ای سرزمین مادریم)
دوست دارم طلوع و غروب روزهایت را
دوست دارم ابر و کوه و باد و بارانت را
دوست دارم سوز و سرمای شبهای زمستانت را
دوست دارم بلبلان بهاری باغهای آشنایت را
(دوستت دارم ای سرزمین مادریم)
جان من هیچ است در برابر سرفرازی وطنم
دار و ندار من همین است و آن نیز فدای وطنم
(دوستت دارم ای سرزمین مادریم)

باران،بهاری

مسافران دریا...

مسیر زندگی ما در دنیا به جریان رودی میماند که به سوی دریا ره میسپارد
 همه به دریا میرویم پس ای دوست بر خلاف جریان آب شنا نکن
 تا زودتر و سالم تر دریایی شویم.
قطره ای باران میان سوز و سرمای زمستان نیست
ابر ابر است اما زمستانی
زمستان است و در سوزش بهاری نیست
بمان ای دوست
بمان که از پس سرما
دوباره بوی باران بهاری میرسد از راه
بهاری میشود رنگ زمین خسته از سرما


باران،بهاری

غنچه ها بهر چیدن نیست....

عابری در مسیر جاده ای می گذشت ، غنچه ی زیبایی در کنار جاده روییده بود
دست دراز کرد تا غنچه را بچیند ، به ناگاه خیالی از خاطرش گذشت ،
شاید این غنچه نو شکفته متعلق به دیگری باشد
که آنرا نچیند بلکه بپروراند .
قطره ای باران در این فصل پر از سرما
خیالی در دل ابر است
بگو ای ابر ، خیالی نیست
نگاه خسته ات آخر ، بهاری می شود روزی


باران،بهاری