کاش باران ببارد

هوا ابری بود و غنچه ها تشنه  

رود جاری بود و قطره ها تنها 

شب تاریک و آسمان بی رنگ 

ماه بود و شبگرد خسته و تنها  

 

شب عمر رفت و تو خفته ای 

ندیدی مگر خواب آشفته ای

باران بهاری

در بیابان قطره ی آبی طلب کردم ، راه دریا را نشانم دادند ... 

باران بهاری در راه است

اگر دریای دل آبیست تویی فانوس زیبایش 

سالیانی گذشت و بچه ها یک به یک از محله رفتند  

محله ماند تنها و تنها باد است که گه گاهی در میان کوچه ها می پیچد  

و اما شما در خلوت های خود گاهی سفر کنید به گذشته ، 

که بودید و حالا که هستید . 

چشم به راه

هنوز چشمان منتظران به راه است ، 

هنوز قامت پابرهنگان و مظلومان خمیده است  

و اما عدالت مظلوم ترین مظلومان است و

آزادی

یا شعاری تو خالی و یا 

آن طور است که شیطان می پسندد 

همه چیز خلاصه میشود در ظاهر 

پر از رنگ و ریا و... 

نظر شما چیست... 

یوسف فاطمه

آقا جان ، یک سال دیگر از عمر ما گذشت و ما هنوز در حسرت دیدار  

یوسف فاطمه ایم ،  

شاید این جمعه بیاید................ شاید