شادی آنگاه به تو می رسد،
که آن را از پیش خود برانی
Happiness is if you give it away
باران بهاری
باید که از جاده زندگی بگذرم
تنها یک بار!
پس اگر مهری توانم ورزید
یا کار نیکویی انجام توانم داد
برای هر کسی که باشد،
بگذار هم اکنون باشد.
به فردایش نگذارم
یا نادیده اش نینگارم
چرا که دیگر باره از این راه نخواهم گذشت.
I expect to pass through life
but once.If therefore,there
be any kindness I can show
or any good thing I can do
to any fellow being,let me
do it now,and not defer or
neglect it,as I shall not pass
thisway again
باران بهاری
صبح آمد و جهان معطر شد
روشنی رسید و وقت شب سر شد
از افق دو چشم روشن خورشید
سوی آسمان به رنگ خاور شد
باران بهاری
حبابی زیر پای دوست
سرابی پیش چشم مردمان در راه
نمی ماند کسی از ما
در این دنیا و می ماند
فقط دنیا ،فقط دنیا
باران بهاری
رها شو در میان لحظه ی بارانی دریا
صدا شو در کنار غرش ابر پر باران
خیال بارش باران درون خلوتی تاریک تاریک
وشاید هسفر با جاده های دور و باریک
مثال قطره ها، آرام و آهسته
روان شو در میان لحظه های آبی چشمه
که مقصد مقصدی زیباست
به سوی جویبار و رودها ،آخرش دریاست
باران بهاری
به مناسبت نزدیک شدن اول مهرماه، شروع سال تحصیلی و بازگشائی مدرسه ها شعر زیبای جناب آقای محمدعلی حریری جهرمی را با هم می خوانیم:
بازگرد ای خاطرات کودکی / بر سوار اسبهای چوبکی
خاطرات کودکی زیباترند / یادگاران کهن ماناترند
درسهای سال اول ساده بود / آب را بابا به سارا داده بود
درس پند آموز روباه و خروس / روبه مکار و دزد و چاپلوس
روز مهمانی کوکب خانم است / سفره پر از بوی نان گندم است
کاکلی گنجشککی باهوش بود / فیل نادانی برایش موش بود
باوجود سوز و سرمای شدید / ریزعلی پیراهن از تن می درید
تا درون نیمکت جا می شدیم / ما پر از تصمیم کبری می شدیم
پاک کن هایی ز پاکی داشتیم / یک تراش سرخ لاکی داشتیم
کیفمان چفتی به رنگ زرد داشت / دوشمان از حلقه هایش درد داشت
گرمی دستانمان از آه بود / برگ دفترها به رنگ کاه بود
همکلاسی های درد و رنج و کار / بچه های جامه های وصله دار
بچه های دکه سیگار سرد / کودکان کوچک اما مرد مرد
کاش هرگز زنگ تفریحی نبود / جمع بودن بود و تفریقی نبود
کاش می شد باز کوچک می شدیم / لااقل یک روز کودک می شدیم
یاد آن آموزگار ساده پوش / یاد آن گچ ها که بودش روی دوش
ای معلم نام و هم یادت بخیر / یاد درس آب و بابایت بخیر
ای دبستانی ترین احساس من / بازگرد این مشق ها را خط بزن
باران بهاری
نردبان زندگی ما و منی است
عاقبت این نردبان افتادنی است
لاجرم هر کس که بالاتر نشست
استخوانش سخت تر خواهد شکست
باران بهاری
در میان یک ظلمت
در دیار تاریکی
شب همه سراسر بود
لحظه های نورانی آرزوی در سر بود
روزگاری ستاره ای تابید
در دل آسمان ،پر نور
از میان ابر و باد
مژده ی روشنی می داد
باران بهاری
زمانی برای مهربانی بگذار
که راهی به سوی شادکامی است
زمانی برای خندیدن بگذار
که موسیقی درون توست...
باران بهاری
و دوباره آفتاب و دوباره زندگی
و رودها و چشمه ها جاری
و ابرها و دنیا در حرکت
و تولد و مرگ
با هم
و من و شما در راه
و در واقعیت دنیا تنها
وراه وبی راه پیش رو
و آدمی در پی او
و سلامی تازه به نور
تا ننگرد به ما از دور
باران بهاری
دلم می گیرد از دنیای آدمهای کوچک
زمین پر شد ز رویاهای آدمهای ناجور
سلام خسته ی بلبل
صدای خسته ی چشمه
شب تاریک
سیاهی مطلق مطلق
دل ابر بهاری پر ز غوغاهای ناگفته
خیال خستگی در سر
همه در خلوتی تنها
میان مردمان نامردمی مطلق
حبابی زیر پای دوست
سرابی پیش چشم مردمان در راه
نمی ماند کسی از ما
در این دنیا و می ماند
فقط دنیا ،فقط دنیا
باران بهاری
پنجره را باز کن
صدایی به گوش می رسد و
سایه ای از دور نمایان
نه سایه اش تاریک و
نه صدایش گوش خراش
سایه ای رنگارنگ و
صدایی خیال انگیز
آنچه گذشت و میگذرد
بهار است و تابستان
مسافری در راه است
فصل تازه ای دیگر
سایه و صدا،
انگار رنگ پائیز است
باران بهاری
دامن آسمان سرخ است
چهره اش رو به تاریکی
در دل آن مسافر تنها
داغ غربت نمایان است
جنگ بین ظلمت و نور است
آخرین نگاه خورشید است
خوب که فکر می کنم انگار
لحظه ی غروب امروز است
باران بهاری
آهسته آهسته گام برمی داشت
شور و شوقش از دور پیدا بود
لحظه ها لحظه هایی خیال انگیز
سایه اش سایه ای زیبا
در دلش کوله باری از دریا
شعر می خواند و گام بر می داشت
نامش ابر،تحفه اش باران ،شعرش رعد
می آمد تا زمین را ز خواب بیدار کند.
باران بهاری
جمعه ای دیگر در راه است و چشمان منتظران به راه
سالهای سال گذشت و جمعه های زیادی با آن
آیا چشمان ما به جمال نورانیش منور خواهد شد
یا ما هم مانند گذشتگان خواهیم رفت و
یوسف فاطمه را نخواهیم دید.
شاید این جمعه بیاید....شاید
باران بهاری