هوا ابری بود و غنچه ها تشنه
رود جاری بود و قطره ها تنها
شب تاریک و آسمان بی رنگ
ماه بود و شبگرد خسته و تنها
شب عمر رفت و تو خفته ای
ندیدی مگر خواب آشفته ای
اگر دریای دل آبیست تویی فانوس زیبایش
سالیانی گذشت و بچه ها یک به یک از محله رفتند
محله ماند تنها و تنها باد است که گه گاهی در میان کوچه ها می پیچد
و اما شما در خلوت های خود گاهی سفر کنید به گذشته ،
که بودید و حالا که هستید .
هنوز چشمان منتظران به راه است ،
هنوز قامت پابرهنگان و مظلومان خمیده است
و اما عدالت مظلوم ترین مظلومان است و
آزادی
یا شعاری تو خالی و یا
آن طور است که شیطان می پسندد
همه چیز خلاصه میشود در ظاهر
پر از رنگ و ریا و...
نظر شما چیست...
آقا جان ، یک سال دیگر از عمر ما گذشت و ما هنوز در حسرت دیدار
یوسف فاطمه ایم ،
شاید این جمعه بیاید................ شاید